شک دستوری دکارت تا کجا ادامه می یابد؟
نقطه عزیمت دکارت عبارت است از شک در همه چیز: از بدن خود آغاز می کند و آن را به جهان خارج تسری می دهد. اما در خود شکاکش نمی تواند شک کند. شاید امروز در پرتو یافته های جدید در روانکاوی (علی الخصوص فروید و لکان) من شکاک هم مشکوک بنماید، اما این مساله ما نیست! آنچه در فلسفه دکارت اهمیت دارد، بازگرداندن تن و جهان از دست رفته است؛ موضوعی که فهم آن می تواند بخشی از ماهیت دوران جدید را روشن سازد.
دکارت با فرض خدایی که فریبکار نیست به بازسازی تن و جهان از دست رفته می پردازد. آیا این خدا، خدای عبری است؟ پاسخ منفی است و این به نظر می آید راز بزرگ مدرنیته است. شاید گفته شود خدای فارابی و ابن سینا و سهروردی و صدرا و غیره هم خدای اسلام نیست، پس ما در کجای مدرنیته ایستاده ایم؟ پاسخ این است که خدای دکارت، شرط استعلایی وجود تن و جهان و مطابقت ذهن و عین است، همین و بس! این آغاز گسستی است عظیم از جهان پیشا- مدرن که در آن خدا، اتوریته و مرجع بلامنازع و بی چون و چرا و در عین حال قاهر مطلق و مقوم تام الاختیار سرنوشت انسان بود و ماسوا، مقهور وی. گسست از این مرجعیت را اصطلاحا مدرنیته می نامند.
پس از دکارت نوبت به کانت رسید. کانت ، نیم نگاهی به مکانیک در حال پیشرفت نیوتون و نیم نگاهی هم به مسیحیت دارد. قصد او، اعاده ی حق هر دوی اینهاست. پس دست به کار نوشتن دو نقد می شود: سنجش خرد ناب(در بیان حدود و مرزهای شناخت و تبیین فلسفی مبانی علم) و سنجش خرد عملی(در بیان اخلاق و عدالت). این رویکرد کانت سبب جدایی دو حوزه علم و اخلاق شد که بعدها با نوشتن نقد سوم(نقد قوه حکم) حوزه مستقل هنر نیز به جمع آن دو پیوست. تفکیکی که فهم دوران جدید، بدون توجه به آن امکان پذیر نخواهد بود.
یکی از مهمترین نتایج نگرش کانت، با توجه به انقلاب کوپرنیکی ای که او در حوزه شناخت بشری انجام داده، این است که الهیات مبتنی بر اخلاق میشود؛ تا پیش از کانت، اخلاق مبتنی بر خدا بود، اما با کانت جهت معادله عوض شد! گویی قرار است همه چیز مشروعیت خود را از خرد خودبنیاد اخذ کند، حتی دین. از اینرو کتاب « دین در محدوده ی عقل فقط» را به رشته ی تحریر در آورد. بنابراین، کانت، تکمیل و بسط ایده دکارتی است.
پس از کانت، نوبت به هگل می رسد: مطلق یا روح که همان خدای مسیحیت است به یکباره وارد تاریخ می شود. این ورود که به تعبیری دیگر همان تجسد است، عبارت است از انضمامی شدن خدا یا امر فرا محسوس. پس از هگل همه چیز زمینی است و در تاریخ و طبیعت ساری و جاری است.
نکته اساسی در هگل این است که این مطلق یا روح همان سوژه و فاعل شناسا و در یک کلام انسان است. بنابراین سیستم هگل، آغاز پایان شکاف و گسست میان خدا و انسان، سوژه و ابژه و درون و برون است.
فعلاً از هگل پیشتر نمی رویم، چون دوران پس از هگل، خود، منطق پیچیده ای دارد که در بسیاری از موارد برای من ایرانی غیرقابل فهم است!
با این مقدمه کوتاه و ناقص و نارسا( از آنجاکه در وبلاگ، چاره ای جز خلاصه نویسی نیست) خواستم وجهی از دوران جدید را نشان دهم که عبارت است از غروب اتوریته و مرجعیتی مقتدر و نیرومند، تحت عنوان خدا(نیچه این مساله را درجمله مشهور خدا مرده است بیان کرده که البته از آن هگل است!) و طلوع اتوریته ای جدید تحت عنوان سوبژکتیویته یا حیث درون. این دو اتوریته مبنا و خاستگاه دو پارادایم کاملاً قیاس ناپذیر هستند که منجر به صورتبندی دو ساحت اساساً متفاوت آنتولوژیک و اپیستمولوژیک می گردند.
اما پرسش این است که ما ایرانیان، با وجود آشنایی حداقل صد ساله با اندیشه جدید، در کدام یک از این دو پارادایم تنفس می کنیم؟ شاید پاسخ این باشد: در برزخی میان این دو! اما شاید با جدی گرفتن این پاسخ دم دستی، بتوانیم نوری هر چند ضعیف به بنیادهای پنهان آشفتگی و اضطراب و نابسامانی در اندیشه و عمل مان بیافکنیم.
با این وجود به نظر می آید دو راه بیشتر وجود ندارد: یا گردن نهادن به دگر آیینی(heteronomy) یا پذیرفتن خود آیینی(autonomy). اولی عبارت است از پارادایم خدامحور( خدا در معنای عام آن که امری فرامحسوس است) و دومی پارادایم انسان محور.
روشنفکری دینی در انتخاب میان این دو سرگردان است و اینگونه گرفتار تناقض می شود: تلاش بی فرجامش این است که با التزام به مقولات پارادایم انسان محور، امور را در پارادایم خدامحور و در عین حال با حفظ آن، سامان بخشد که ممکن نیست!
نقطه عزیمت دکارت عبارت است از شک در همه چیز: از بدن خود آغاز می کند و آن را به جهان خارج تسری می دهد. اما در خود شکاکش نمی تواند شک کند. شاید امروز در پرتو یافته های جدید در روانکاوی (علی الخصوص فروید و لکان) من شکاک هم مشکوک بنماید، اما این مساله ما نیست! آنچه در فلسفه دکارت اهمیت دارد، بازگرداندن تن و جهان از دست رفته است؛ موضوعی که فهم آن می تواند بخشی از ماهیت دوران جدید را روشن سازد.
دکارت با فرض خدایی که فریبکار نیست به بازسازی تن و جهان از دست رفته می پردازد. آیا این خدا، خدای عبری است؟ پاسخ منفی است و این به نظر می آید راز بزرگ مدرنیته است. شاید گفته شود خدای فارابی و ابن سینا و سهروردی و صدرا و غیره هم خدای اسلام نیست، پس ما در کجای مدرنیته ایستاده ایم؟ پاسخ این است که خدای دکارت، شرط استعلایی وجود تن و جهان و مطابقت ذهن و عین است، همین و بس! این آغاز گسستی است عظیم از جهان پیشا- مدرن که در آن خدا، اتوریته و مرجع بلامنازع و بی چون و چرا و در عین حال قاهر مطلق و مقوم تام الاختیار سرنوشت انسان بود و ماسوا، مقهور وی. گسست از این مرجعیت را اصطلاحا مدرنیته می نامند.
پس از دکارت نوبت به کانت رسید. کانت ، نیم نگاهی به مکانیک در حال پیشرفت نیوتون و نیم نگاهی هم به مسیحیت دارد. قصد او، اعاده ی حق هر دوی اینهاست. پس دست به کار نوشتن دو نقد می شود: سنجش خرد ناب(در بیان حدود و مرزهای شناخت و تبیین فلسفی مبانی علم) و سنجش خرد عملی(در بیان اخلاق و عدالت). این رویکرد کانت سبب جدایی دو حوزه علم و اخلاق شد که بعدها با نوشتن نقد سوم(نقد قوه حکم) حوزه مستقل هنر نیز به جمع آن دو پیوست. تفکیکی که فهم دوران جدید، بدون توجه به آن امکان پذیر نخواهد بود.
یکی از مهمترین نتایج نگرش کانت، با توجه به انقلاب کوپرنیکی ای که او در حوزه شناخت بشری انجام داده، این است که الهیات مبتنی بر اخلاق میشود؛ تا پیش از کانت، اخلاق مبتنی بر خدا بود، اما با کانت جهت معادله عوض شد! گویی قرار است همه چیز مشروعیت خود را از خرد خودبنیاد اخذ کند، حتی دین. از اینرو کتاب « دین در محدوده ی عقل فقط» را به رشته ی تحریر در آورد. بنابراین، کانت، تکمیل و بسط ایده دکارتی است.
پس از کانت، نوبت به هگل می رسد: مطلق یا روح که همان خدای مسیحیت است به یکباره وارد تاریخ می شود. این ورود که به تعبیری دیگر همان تجسد است، عبارت است از انضمامی شدن خدا یا امر فرا محسوس. پس از هگل همه چیز زمینی است و در تاریخ و طبیعت ساری و جاری است.
نکته اساسی در هگل این است که این مطلق یا روح همان سوژه و فاعل شناسا و در یک کلام انسان است. بنابراین سیستم هگل، آغاز پایان شکاف و گسست میان خدا و انسان، سوژه و ابژه و درون و برون است.
فعلاً از هگل پیشتر نمی رویم، چون دوران پس از هگل، خود، منطق پیچیده ای دارد که در بسیاری از موارد برای من ایرانی غیرقابل فهم است!
با این مقدمه کوتاه و ناقص و نارسا( از آنجاکه در وبلاگ، چاره ای جز خلاصه نویسی نیست) خواستم وجهی از دوران جدید را نشان دهم که عبارت است از غروب اتوریته و مرجعیتی مقتدر و نیرومند، تحت عنوان خدا(نیچه این مساله را درجمله مشهور خدا مرده است بیان کرده که البته از آن هگل است!) و طلوع اتوریته ای جدید تحت عنوان سوبژکتیویته یا حیث درون. این دو اتوریته مبنا و خاستگاه دو پارادایم کاملاً قیاس ناپذیر هستند که منجر به صورتبندی دو ساحت اساساً متفاوت آنتولوژیک و اپیستمولوژیک می گردند.
اما پرسش این است که ما ایرانیان، با وجود آشنایی حداقل صد ساله با اندیشه جدید، در کدام یک از این دو پارادایم تنفس می کنیم؟ شاید پاسخ این باشد: در برزخی میان این دو! اما شاید با جدی گرفتن این پاسخ دم دستی، بتوانیم نوری هر چند ضعیف به بنیادهای پنهان آشفتگی و اضطراب و نابسامانی در اندیشه و عمل مان بیافکنیم.
با این وجود به نظر می آید دو راه بیشتر وجود ندارد: یا گردن نهادن به دگر آیینی(heteronomy) یا پذیرفتن خود آیینی(autonomy). اولی عبارت است از پارادایم خدامحور( خدا در معنای عام آن که امری فرامحسوس است) و دومی پارادایم انسان محور.
روشنفکری دینی در انتخاب میان این دو سرگردان است و اینگونه گرفتار تناقض می شود: تلاش بی فرجامش این است که با التزام به مقولات پارادایم انسان محور، امور را در پارادایم خدامحور و در عین حال با حفظ آن، سامان بخشد که ممکن نیست!
2011-09-08, 4:07 am من طرف killer666
» .::معرفی ۱۰ سایت بسیار مفید برای دانلود فایلهای PSD ::.
2010-12-04, 11:34 pm من طرف isatice
» كورس ميلان و اينتر براي جذب گرث بيل
2010-10-26, 2:04 am من طرف isatice
» پرسپوليس فيناليست ليگ قهرمانان آسيا را شكست داد
2010-10-26, 2:03 am من طرف isatice
» حاشيه ديدار شاهين بوشهر و استيل آذين2
2010-10-26, 1:53 am من طرف isatice
» حاشيه ديدار تيمهاي پرسپوليس و ذوبآهن3
2010-10-26, 1:53 am من طرف isatice
» دايي: هر وقت لازم باشد خودم از پرسپوليس ميروم
2010-10-26, 1:52 am من طرف isatice
» مازيار زارع بازي با استيل آذين را از دست داد
2010-10-26, 1:50 am من طرف isatice
» بازي جذاب هندبال Handball Simulator 2010 European Tournament
2010-10-25, 8:42 am من طرف isatice