فروم ایساتیس

با سلام و عرض خسته نباشید شما میتوانین با عضویت در این سایت به امکانات دیگری دست پیدا کنید
عضویت در 10 ثانیه انجام میشود

انضم إلى المنتدى ، فالأمر سريع وسهل

فروم ایساتیس

با سلام و عرض خسته نباشید شما میتوانین با عضویت در این سایت به امکانات دیگری دست پیدا کنید
عضویت در 10 ثانیه انجام میشود

فروم ایساتیس

هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
با سلام خدمت کاربران و میهمانان ازین به بعد میتونین جدید ترین موضوعات رو در سام سایت مشاهده کنید

    داستان هاي كوتاه و جالب

    isatice
    isatice
    Site Director-General
    Site Director-General


    افتخارات : 6 4
    جنسيت : ذكر
    تعداد پستها : 464
    امتياز ها : 1216
    تشكر : 9
    تاريخ عضويت : 2010-06-04
    سن : 31

    GMT - 7 Hours داستان هاي كوتاه و جالب

    پست من طرف isatice 2010-07-02, 4:00 pm

    جنگجويي از استادش پرسيد: بهترين شمشير زن کيست؟
    استادش پاسخ داد: به دشت کنار صومعه برو . سنگي آنجاست . به آن سنگ توهين کن.
    شاگرد گفت:اما چرا بايد اين کار را بکنم؟سنگ پاسخ نمي دهد.
    استاد گفت خوب با شمشيرت به آن حمله کن.
    شاگرد پاسخ داد:اين کار را هم نمي کنم . شمشيرم مي شکند . و اگر با دست هايم به آن حمله کنم ، انگشتانم زخمي مي شوند و هيچ اثري روي سنگ نمي گذارند . من اين را نپرسيدم . پرسيدم بهترين شمشيرزن کيست؟
    استاد پاسخ داد:بهترين شمشير زن ، به آن سنگ مي ماند ، بي آن که شمشيرش را از غلاف بيرون بکشد ، نشان مي دهد که هيچ کس نمي تواند بر او غلبه کن
    isatice
    isatice
    Site Director-General
    Site Director-General


    افتخارات : 6 4
    جنسيت : ذكر
    تعداد پستها : 464
    امتياز ها : 1216
    تشكر : 9
    تاريخ عضويت : 2010-06-04
    سن : 31

    GMT - 7 Hours رد: داستان هاي كوتاه و جالب

    پست من طرف isatice 2010-07-02, 4:02 pm

    چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آن ها به داخل گودال عمیقی افتاند .
    بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه گفتند دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد .
    دو قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند .
    اما قورباغه ها دیگر دائما به آن ها می گفتند که دست از تلاش بردارید چون نمی توانید از گودال خارج شوید به زودی خواهید مرد .
    بلاخره یکی از قورباغه ها تسلیم گفته ای دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت و پس از مدتی مرد .
    اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد .
    بقیه قورباغه ها فریاد می زدند دست از تلاش برداره اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد .
    وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : " مگر تو حرف های ما را نشنیدی ؟ "
    معلوم شد قورباغه ناشنوا است . در واقع او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند

      اكنون 2024-05-12, 10:38 am ميباشد